تصویر negar
negar

Pinned 6 سال ۱ ماه ago onto اسما رشیدی رشنو

جشن تکلیف

معمولا شبای جمعه مهمون مادربزرگ بودیم. که تو یه خونه قدیمی با دیوارای کاگلی و حیاط بزرگ که وسطش یه حوزچه با ماهی ها قرمز بود زندگی‌ می کرد.

هنوزم یادمه هروقت خونشون میرفتیم؛ حتما تو بغچه اش یه چیزی  برام داشت که منو خوشحال کنه...

راستش عالم بچگی بود و شیطنتهای کودکانه و برای همین خاطر بیشتر وقتا به مادرم میگفتم منو ببره خونه مادربزرگ ...

یه روز که مثل همیشه رفته بودیم خونه اش ؛ دیدم با یه سبد انار داره میره زیرزمین، با اینکه از زیرزمین خیلی می ترسیدم از سرکنجکاوی یواشکی پشت سرش رفتم و از لای در نگاش کردم که ببینم با انارا چکار میکنه؛ واقعیتش برخی کارای مادربزرگ هنوزم برام عجیب و مرموزه ...

سبد انار رو داخل یه مقدار کاه خالی کرد و روشو با کاه پوشوند؛ باخودم گفتم: چرا داره اینکارو میکنه مگه انار به این خوشمزگی رو میریزن تو کاه؟!!!

برا همین سریع رفتم پیشش و گفتم: مادربزرگ چرا انارا رو زیر کاه قایم میکنی؟!

لبخندی زد و گفت: واسه روز مبادا...

روز مبادا؟!! راستش به رو خودم نیاوردم ولی اصلا متوجه منظورش نشدم...

خلاصه چند ماهی از جریان گذشت و فصل مدارس شروع شد...

در یکی از روزهای درسی معلممون گفت : بچه ها دیگه شما به سن تکلیف رسیدید ؛ و یه جشنی به همین مناسبت برامون گرفتن، اونروز خیلی روز جالبی بودم برام، آخه مدرسه که تعطیل شد، شب اون روز بازم مهمون خونه مادربزرگ بودیم ... غروب خورشید بود که ما به خونه مادر بزرگ رسیدیم؛ یادش بخیر مادربزرگ، خونه اش چه صفایی داشت، اون روز کمی ذوق زده بودم و با ذوق و شوق خود را به مادر بزرگ رسوندم و گفتم: مادر بزرگ مادربزرگ امروز تو مدرسه بهمون گفتن به سن تکلیف رسیدین و باید نماز بخونین، دیگه منم مثل مامان باید چادر سفید سر کنم و نماز بخونم...

مادربزرگ تبسمی زد و گفت:  دخترکم الانم وقت اذونه برو چادر گل گلیتو سرت کن که بریم باهم نماز بخونیم.

بعد از نماز گفت: بشین سرسجاده تا من بگردم...

و من لحظه ای تو اتاق تنها بودم و انگار روی ابرا و تو رؤیا بود، سکوت اتاق بود و صدای جیرجیرکهای حیاط خونه، عجب ترکیبی بود، ناگهان این سکوت با صدای نحیف مادر بزرگ شکست با چندتا انار دستش وارد اتاق شد و گفت: دخترم اینام هدیه من برا جشن نمازته...

از ذوق چشمام برق می زد، آخ که چقدر عاشق انار بودم، اونم تو فصلی که فصل انار نبود...

اینجا بود که یاد اون روز افتادم که داشت انارهارو داخل کاه قایم میکرد تا اومدم ازش بپرسم قضیه رو ، خود مادربزرگ گفت دخترم : انارهارو میشه داخل کاه نگه داشت تاخراب نشن، تا وقتی فصل انار نیست و  اناری در بازار نیست ما انار داشته باشیم... و الانم این انارها هدیه جشن تکلیف توئه، فقط یادت باشه عبادت و هر کاری که برا خدا میکنی یه جا ذخیره میشه و مثل این انار روز مبادا (قیامت) به کارت میاد...

 

نویسنده و عکاس: اسماء رشیدی رشنو

دیدگاه‌ها
نظر خود را در زیر بنویسید
پیوستهای کاربر

negar

نتیجه عمل
نصیحت عملی
گل محمدی..عیدمبعث
اکسپرسیونیسم
درک تصویر
پیوستهای موجود در این گروه

اسما رشیدی رشنو

فصل رویش
درک تصویر
فرزندصالح
اکسپرسیونیسم
دارقالی،،قدر لحظات
درک تصویر
پیمایش
ورود کاربر
دیدگاه‌های اخیر
کاربران آنلاین

هم‌اکنون 0 کاربر آنلاین هستند.

کاربران جدید
بالا