تصویر amir
amir

Pinned 5 سال 9 ماه ago onto آلبوم شهدا

شهید عباس بابائی
بخشی از خاطرات شهید عباس بابائی تیمسار شهید عباس بابایی سربازی عاشق، متقی و وفادار بود که پانزدهم مردادماه 1366 به آسمان پر کشید و جاودانه شد.  31 سال از شهادت و عروج یکی از قهرمانان ملی ایران در دوران دفاع مقدس، تیمسار شهید عباس بابایی، معاون عملیات نیروی هوایی، می گذرد. خلبانی که با هوشی سرشار و ذهنی خلاق، چهره آشنای بسیجیان و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود. در سالروز شهادت تیمسار عباس بابایی، زندگی ایشان را به روایت نزدیکان و همرزمان شهید در نوید شاهد مرور می کنیم،  برای ساخت حمام روستایی ها گل لگد می کرد. شهید بابایی زمانی که با هواپیما پرواز می کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دور افتاده را در میان شیارها و دره ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می کرد. آن گاه پس از اتمام ماموریت، وقتی که در پایگاه استقرار می یافت، به مشاین قدیمی که داشت سوار می شدیم و مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستایی ها بر می داشتیم و از میان کوه ها و دره ها با چه مشکلاتی رد می شدیم تا برسیم به روستایی که از روی هوا شناسایی کرده بود. می رفتیم آنجا و مردم روستاها من را با لباس روحانی و شهید را با لباس خلبانی می دیدند. این در صورتی بود که شاید آنها سال به سال با هیچ فرد روحانی و غریبه ای برخورد نمی کردند. خیلی برای روستایی ها جالب بود و شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی ها می داد، از آنها می پرسید که چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی ها می گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می کرد برای آن ها حمام می ساخت و من به چشم خودم می دیدم که بابایی برای ساخت حمام با پای خودش گل لگدمال می کرد، حمام را می ساخت و برای برق آن، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خود موتور برق سیار می خرید و روشنایی آن ها را تامین می کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می کشید. راوی: حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری سعی می کرد ناشناخته بماند ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم. ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود. وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی می کرد ناشناخته بماند. در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت. در برگشت از نماز رفتیم برای نهار. اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفره ساده ای پهن کرده بودند. ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد. وی آنچنان رفتار می کرد که کسی پی نمی برد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، عباس بابایی رو به روست. بیشتر وانمود می کرد که یک بسیجی است. راوی: سرلشگر رحیم صفوی؛ دستگیری نیازمندان نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیر زمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی گونی برنج و یا حلب روغن را می دید، می گفت: مادر،  اینها چیه که اینجا انبار کردید؟  خیلی ها نان خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما.... خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به نیازمندان می داد. یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح 100 تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود.
موضوع: 
دیدگاه‌ها
نظر خود را در زیر بنویسید
پیوستهای مرتبط با موضوع

جهاد و شهادت

زائران شلمچهولادت امام حسین علیه السلام شهید ابومهدی المهندسسالروز فتح خرمشهرعکس شهید سردار حاج قاسم سلیمانیشهادت حاج قاسم سلیمانیشهادت امام موسی کاظم علیه السلامشهادت امام موسی کاظم علیه السلامسردار سپهبد حاج قاسم سلیمانیسردار سپهبد حاج قاسم سلیمانیعکس شهید سردار حاج قاسم سلیمانی
حدیث انتظار فرج
پیوستهای کاربر

amir

شهید احمد کاظمی
پوستر عید مبعث
سالروز تخریب قبور ائمه مظلوم
تصویر متحرک شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
حضرت عیسی علیه السلام
حدیث بد اخلاقی
پیوستهای موجود در این گروه

آلبوم شهدا

وصیت نامه شهید امیر حاج امینی
نگاه به نامحرم
خاطرات شهید علی صیاد شیرازی
خاطرات شهید مهدی زین الدین
شهید محسن حججی
یاد شهدا
پیمایش
ورود کاربر
دیدگاه‌های اخیر
کاربران آنلاین

هم‌اکنون 0 کاربر آنلاین هستند.

کاربران جدید
بالا