بنازم آنکه دائم گفـتـگوی کــــربـــــلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
به یاد کاروان اربــعـیـنـی با گریه میگوید
همی بوسم خاکی را که بوی کربلا دارد
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی، شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی، من از تاریکی شب های این ویرانه میترسم، تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی.