معمولا شبای جمعه مهمون مادربزرگ بودیم. که تو یه خونه قدیمی با دیوارای کاگلی و حیاط بزرگ که وسطش یه حوزچه با ماهی ها قرمز بود زندگی می کرد.
سلام + تحیت و سلام
با تو نبود مرا نیازی به کسی در هر نفسم فقط توام هم نفسی امروز اگر خسته شدم عیبی نیست فردای قیامتم تو فریاد رسی