Pinned 6 سال 4 ماه ago onto اسما رشیدی رشنو
نویسنده و عکاس:اسمارشیدی
بعد از جمع آوری نخ های رنگارنگ قالی،مادرم فصل بهار دار قالیشو راه اندازی کرد..
دست برد این طرفش یه گل ور داشت پاشید رو دار قالی،،یه دست دیگه شو برد اونطرف یه گل دیگه ورداشت،اونم پاشید رو دار قالی،،
هرروز اینکارو میکرد و من هم بریده بریده نخ هاشو جمع میکردم،
بعدش شد فصل تابستون،رفت از درخت چندتا گل قرمز چیدو آورد انداخت رو قاب قالیش،دید یه چیزی اونورش کم داره،،،انارا که بزرگ شدن،،اونارو هم آورد گذاشت رو دارش،،
واما پاییز
کف دستاش دیگه انقد قالی کوبیده بود،قرمز شده بودن..
بهم گفت دخترجون یکی ازون چایی های خوش طعمت برام درست کن تاخستگیم در بره و تاچایی آماده شد،رفت برگهای درخت که رو زمین افتاده بودن جمع کرد آورد اونارم انداخت رو دار قالیش،،
همینجور که برگا چسبیدن به قالی،جارو از دستش در رفت و چسبید وسط قالی..
حالا دیگه پاییزم واسه خودش کسی شده،برگای رنگارنگ داره،غم پاییز رو تو قالی مادرم نمی دیدم..
مامانم صدا زد،لیلا،،لیلا،،اون آتارا ها رو پر نفت کن،که هوا خیلی سرد شده..
زمستونم از راه رسید و اون برفهای پارو شده حیاطو با یه استکان چایی ریخت رو قالی..آره دیگه سال که تموم شد قالی مادرم هم تموم شد و نخ آخرشو گره زد..
إ وایسین هنوز تموم نشده داستانم هااااا...
یادتونه من بریده بریده نخ های مامانم رو که دور می نداخت جمع میکردم؟منم اونا رو آوردم بادوتا چوب یه کاردستی نخی درست کردم و از گوشه ی حیاطمون اسفندها رو چیدم و نخ کردم انداختم پایین کار دستیم..
آره بچه ها،،روزها،،ماهها و سالها همینجوری بزودی میگذره،،پس چه بهتر رنگارنگ و به خوشی بگذره...تمام...
دیدگاهها
نظر خود را در زیر بنویسید