v.dadgar68

Pinned 6 سال 7 ماه ago onto صفحه اختصاصی

گزیده ای از سیره شهید مهدی باکری
گزیده ای از سیره شهید مهدی باکری وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید. به طوری که سیل جاری شد.همان شب ترتیب اعزام گروههای امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد.پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید، به کمک مردم سیل زده شتافت.  در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد، از مردم کمک میخواست‌... تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. کم کم کارها روبه راه شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یک کم از غیرت و شرف شما یاد بگیره آقا مهدی خنده ای کرد و گفت راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت....
دیدگاه‌ها
نظر خود را در زیر بنویسید
پیوستهای مرتبط با موضوع

جهاد و شهادت

حدیث انتظار فرجسردار سپهبد حاج قاسم سلیمانیزائران شلمچهسردار سپهبد حاج قاسم سلیمانیعکس شهید محسن فخری زادهحدیث تلاش برای کسب روزی حلالعکس شهید سردار حاج قاسم سلیمانیشهادت امام موسی کاظم علیه السلامعکس شهید قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندسماه محرمدفاع مقدس
سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی
پیوستهای کاربر

v.dadgar68

ازدواج نکردن از ترس فقر
مذمت قطع کردن حرف دیگران
مذاکره با آمریکا
شباهت خواب و مرگ
پرهیز از ظن و گمان
مشورت
پیوستهای موجود در این گروه

صفحه اختصاصی

شهید
پرهیز از گفتار با شخص نادان
خاطره ای از شهید صیاد شیرازی
آگاهی و تدبر
اطاعت از خدا
فوائد نماز
پیمایش
ورود کاربر
دیدگاه‌های اخیر
کاربران آنلاین

هم‌اکنون 0 کاربر آنلاین هستند.

کاربران جدید
بالا