تصویر negar
negar

Pinned 6 سال 2 هفته ago onto اسما رشیدی رشنو

اکسپرسیونیسم

اکسپرسیونیسم: بیرونی کردن حالات درونی هنرمند اعم از ترس؛اضطراب؛نفرت و...یعنی بتوانیم درونیات خود رااز طریق عکس ب نمایش بگذاریم.. راستشو بخوای درونم پره تشویشه؛همیشه نگران و مضطرب بودم..انقدر سیاهی و خاموشی تو قلبم رخنه کرده بود ک برام شده بود یه کابوس... درونم همیشه مثل این عکس پر بود از وحشت و ترس و شلوغیهایی ک حتی خودم توی اون گم میشدم.. شبا خواب نداشتم.ینی از ترس اینکه خوابهای پریشون ببینم و عز ترس اینکه یهویی با صدای جیغ خودم از خواب بیدار شم بیشتر مواقع نمیخوابیدم.. نمیدونستم باید کجابرم و چکار کنم ک ا

موضوع: 
دیدگاه‌ها
تصویر negar
negar
نویسنده و عکاس :اسما رشیدی اکسپرسیونیسم: بیرونی کردن حالات درونی هنرمند اعم از ترس؛اضطراب؛نفرت و...یعنی بتوانیم درونیات خود رااز طریق عکس ب نمایش بگذاریم..   راستشو بخوای درونم پره تشویشه؛همیشه نگران و مضطرب بودم..انقدر سیاهی و خاموشی تو قلبم رخنه کرده بود ک برام شده بود یه کابوس... درونم همیشه مثل این عکس پر بود از وحشت و ترس و شلوغیهایی ک حتی خودم توی اون گم میشدم.. شبا خواب نداشتم.ینی از ترس اینکه خوابهای پریشون ببینم و عز ترس اینکه یهویی با صدای جیغ خودم از خواب بیدار شم بیشتر مواقع نمیخوابیدم.. نمیدونستم باید کجابرم و چکار کنم ک این کابوس لعنتی منو رها کنه؛شاید کسی باورش نشه.اما حتی روزها اون کابوسهای شبانم کنارم بود و هرجا ک میرفتم باهام قدم میزد یه روز اومدم یه کتاب تو حیاط دستم گرفتم ک بخونم و خودمو مشغول کنم..تاشاید کمی ازین ترسم کم بشه.. کتابو باز کردم و تا نصفه رفتم انقدر تو عمق کتاب غرق بودم ک متوجه اطرافم نبودم.. یهو یکی دستشو گذاشت رو شونم؛انقدر ترس داشتم که خشکم زده بود..حتی جرات ب عقب برگشتن رو نداشتم ک ببینم کیه.. همونجا صاف و بی حرکت موندم و قلبم انقدر داشت تندتند ب قفسه سینه م میکوبید ک داشت از جا در میومد حتی نتونستم نفس بکشم..چندثانیه ای ب همون حالت موندم... منتظر بودم همون خوره ک شبا خواب برام نمی ذاشت منو قورت بده و خلاصم کنه؛؛ انقدر سکوت بود ک تنها صدایی ک میشنیدم صدای گرومپ گرومپ قلبم بود. دستشو عز رو شونم ورداشت و از صدای قدم هاش معلوم بود ک داشت میومد روبروم..ازشدت ترس چشامو بستم.دهنم خشکِ خشک شده بود. اینو از ترکهای لبم میشد فهمید انگار خشکسالی بود.. دستام یخ زده بود .هنوز چشام بسته بود ک دستای گرمش دستای یخ زدمو گرفت.. این سکوتِ سخت و سنگین باصدای آروم مادرم شکست..چشامو وا کردم ی کتاب قران دستم داد و رفت... انگار ی آرامش عمیقی تمام وجودمو فرا گرفت..لای قرآن رو باز کردم نوشته بود: ألا بذکرِ اله تطمئنِ القلوب...
ناشناس (تایید نشده)
همه عکسهاتون واقعا زیبا هستن اما این یکی ی جورقشنگ به دل آدم میشینه..احسنت بر این قلم گویا و عکس پراز مفهوم و محتوا
ناشناس (تایید نشده)
واقعا متشکرم ک وقت گرانبهاتون رو براخوندن  داستان و عکسهای بنده حقیر میزارین..تشکر
Fainart1365@gma... (تایید نشده)
شما ب بنده لطف دارین،سپاس درپناه خدا
ناشناس (تایید نشده)
عکس و داستان زیبا و فوقعالده هستن
ناشناس (تایید نشده)
تشکرازشما دوست عزیز
نظر خود را در زیر بنویسید
پیوستهای مرتبط با موضوع

عکاسی

اکسپرسیونیسمقلعه آوارسینآبش احمدپیاده روی اربعین -ضیاءالصالحینقلعه آوارسینپیاده روی اربعین - ضیاءالصالحین 1397قلعه آوارسینقلعه آوارسینقلعه آوارسینپیاده روی اربعین - ضیاءالصالحین 1397قلعه آوارسین
پیاده روی اربعین - ضیاءالصالحین 1397
پیوستهای کاربر

negar

نصیحت عملی
دارقالی،،قدر لحظات
صندلی بندگی
جشن تکلیف
درک تصویر
درک تصویر
پیوستهای موجود در این گروه

اسما رشیدی رشنو

درک تصویر
درک تصویر
جشن تکلیف
صندلی بندگی
درک تصویر
اسما رشیدی رشنو

تعداد پسندها

تصویر s118mousavi
تصویر negar
پیمایش
ورود کاربر
دیدگاه‌های اخیر
کاربران آنلاین

هم‌اکنون 0 کاربر آنلاین هستند.

کاربران جدید
بالا